قلب بنفش(پارت 11)

دیانا:ارسلان اومد خونه و رفت خوابید
ارسلان:هیچ محلش نزاشت
دیانا:رفتم داخل اتاق خواستم شارژرمو برادارم از میز پیش تخت که ارسلان کشیدم
ارسلان:کشیدمش و موهاشو زدم بالا رو گونش بوسش کردم
دیانا:گریم گرفت
ارسلان:برا چی گریه می‌کنی قشنگم
دیانا:تو به من دروغ گفتی
ارسلان:من که بت گفتم بت توضیح میدم
دیانا:🥲
ارسلان:تو بغلم گذاشتمش و خوابیدیم
.فردا.
ارسلان:بیدار شدم ،پنجشنبه بود و شنبه هم یه جلسه داشتیم
دیانا:بیدار شدم و به ارسلان گفتم که برام توضیح بده
ارسلان:ببین من یه وام گرفتم برا ساخت شرکت بعد این وام رو نتونستم پولشو بدم صاحب بانک دوست بابام بود(بابا ارسلان فوت شده)بعد گفت چون آشنایی پول رو بت میدم ولی تا یه ماه دیگه باید پول رو بدی ،من هم نتونستم پول رو جور کنم بعد گفت که اگه نمیتونی پول رو جور کنی باید دخترمو بگیری و شرکت رو به نامش بزنی من اصلا از دخترش خوشم نمیومد خلاصه با کلی دردسر گرفتمش اصلا زندگی خوبی نداشتیم یه روز بم خبر داد که باردار شده شوکه شدم آخه 4 و نیم ماهش بود نمیتونست بچه رو هم که بندازه دیگه به دنیا اومد دختر بود اسمش هم گذاشتیم ارمغان همون دختری که تو دیدیش بعد وقتی ارمغان به دنیا اومد باز جریان ها و بحث هامون شروع شد درخواست طلاق دادم قبول نکرد منم اومدم و تو رو گرفتم الانم میخوام که شرکت رو یجوری ازش بگیرم و ارمغان هم ازش بگیرم و طلاق بگیریم
دیانا:ارمغان چند سالشه؟
ارسلان:7
دیانا:خب من حرفی ندارم چون حق با توعه ولی تو باید ازش طلاق بگیری
ارسلان:باشه مهلت بده
دیانا:اوکی،بیا بریم صبحانه بخوریم
ارسلان:بریم




از این پارت خوشت اومد تو کامنت یه قلب قرمز بزار.
دیدگاه ها (۱۲)

مبارک مبارک

یه خبر دیگه درباره پست قبلی

تلخ و شیرین(پارت 36)بعد مدت ها🥳🥳🥳

هههههه

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

رمان بغلی من پارت ۲۶دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام داد...

رمان بغلی من پارت۷۲ارسلان: ببرمت دکتر برات آمپول بنویسه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط